آدرس جدید وبلاگ : http://bimarefat.parsiblog.com

وبلاگ به آدرس http://bimarefat.parsiblog.com منتقل شد.

آدرس جدید وبلاگ : http://bimarefat.parsiblog.com

وبلاگ به آدرس http://bimarefat.parsiblog.com منتقل شد.

عید غدیر

امروز روز عید است.. عیدتان مبارک

امروز صورت شیعه خندان و دلش آکنده از غم است. امروز روز حقی است که غصب شد و سخنی است که بر زمین ماند و عهدی است که شکسته شد و نعمتی است که شکرش ضایع گشت... امروز روز عید ولایت است.

آنچه آشکار است، غربت است... ۲۵ سال عمر پر برکت عالمی است که علم آسمانها و زمین در دست اوست! ۲۵ سال از عمر انسانی است که می توانست با خلافت بر مسلمین تا انتهای عالم هستی انسان را بالا ببرد! ۲۵ سال عمر شیر خدا، گوش خدا، چشم خدا، پای خدا،... بیست و پنج سالی که می شد چه بشود و به دلیل هوس بازی های انسانهایی نادان چه شد!!؟

باب علم پیغمبر... ۲۵ سال خار در چشم و استخوان در گلو ساکت ماند و هیچ نگفت! دلش خون شد!

در سحرگاه روز ۱۹ رمضان از علی (ع) نقل شده است که:

قبل از نماز صبح منتظر اذان بودم که چند لحظه خواب چشمانم را ربود، در خواب رسول خدا را دیدم و به ایشان از رنج ها و ظلم هایی که امت بعد از ایشان در حق من روا داشتند شکایت کردم. پیغمبر (ص) فرمود: آنها را نفرین کن گفتم: خدا بدتر از من را بر آنها مسلط کند و بهتر از آنها را نصیب من گرداند.

عیدتان مبارک... یاد غدیر بخیر...

عده ای اینگونه دلش را خون کردند و عده ای...

می گویند زخمی که دوست به دل می زند بدتر از زخمی است که دشمن میزند!

چقدر دلت را سوزاندم علی جان!!!! چقدر با بی مهری و بی وفاییم بر جانت زخم زدم!!! چگونه به روی تو نظر کنم یابن ابی طالب؟! من کجا و شیعه شما بودن کجا؟ من کجا و محب شما بودن کجا؟ من کجا و محب محب شما بودن کجا؟

یا زهرا

نظرات 2 + ارسال نظر
شهید گمنام پنج‌شنبه 29 دی‌ماه سال 1384 ساعت 01:54 ب.ظ

یا علی ..لعل عقیقی جز تو نیست ..
هیچ درویشی حقیقی جز تو نیست ..
و...
این دو روز عمر مولایی شویم ..
مرغ _ اما ..مرغ دریایی شویم
مرغ دریایی به دریا میرود
موج بر خیزد به بالا میرود
لیک مرغ خانگی در خانه است ..
روز و شب در بند مشتی دانه است
تا به کی در بند مشتی دانه ای
غافل از قصاب صاحب خانه ای ..
**************

دشت غوغا بود غوغا بود غوغا در غدیر
موج می زد سیل مردم مثل دریا در غدیر
تشنگیها بود و توفان بود و شن بود و غبار
محشری از هرچه با خود داشت صحرا در غدیر
کاروان آرام بی تشویش سنگر می گرفت
تا بگیرد کاروان سالارشان جا در غدیر
گردها خوابید کم کم کاروان خاموش شد
تا پیمبر ( ص ) خود چه خواهد گفت آیا در غدیر
تا افق انبوه مردان صحاری بود و دشت
و سکوتی تا کند آن مرد لب وا در غدیر
مرد اما با نگاهی گرم در چشمان شوق
جستجو می کرد مولایش علی ( ع ) را در غدیر
پس به مردان عرب فرمود بعد از من علی ( ع ) است
هر که من مولای اویم اوست مولا در غدیر
گردها خوابیده بود و کاروان خاموش بود
خوانده می شد انتهای قصه ما در غدیر
در شکوه کاروان آن روز با آهنگ زنگ
بی گمان باری رقم می خورد فردا در غدیر
ای فراموشان باطل ، سر به پایین افکنید
چون پیمبر ( ص ) دست حق را برد بالا در غدیر
حیف اما کاروان منزل به منزل می گذشت
کاروان می رفت و حق می ماند تنها در غدیر ***************

از شهید گمنام عزیز متشکرم... باز هم پیش ما بیا... خوشحالمون می کنی!

[ بدون نام ] جمعه 12 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 11:32 ب.ظ

Khob bod

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد