آدرس جدید وبلاگ : http://bimarefat.parsiblog.com

وبلاگ به آدرس http://bimarefat.parsiblog.com منتقل شد.

آدرس جدید وبلاگ : http://bimarefat.parsiblog.com

وبلاگ به آدرس http://bimarefat.parsiblog.com منتقل شد.

اسباب کشی!

سلام:

با گشتن بین سیستم های مختلف وبلاگ... دیدم پاسی بلاگ خیلی بهتره! امکانات مذهبی هم داره.. مثل اوقات شرعی و ...
خلاصه اینکه:

آدرس وبلاگ ما شد : bimarefat.parsiblog.com

منتظرتان هستم! از این به بعد اونجا می نویسم!

یا زهرا

خدایا تو یار من باش!

سبحان الله... که گاهی دل از طعنه های نزدیکان می شکند و کاسه صبر لبریز می شود و کسی نیست که محرم دل زخمی ما باشد... خدایا تو مرحم درد من باش که غیر تو کسی را ندارم!!
خدایا دل درد دیده ی ما را به حق جگر سوخته ی دختر امیرالمومنین مرحمی گذار که جز زیبایی نبینیم!
و جز ندای تو نشنویم !
و جز رخ تو نبینیم ...
تا بلکه تحمل بلاهای این دنیا برایمان آسوده تر باشد...
خدایا...  ما را نعمت فراموشی فزون تر فرما که فراموش کنیم که دنیا با ما چه کرد...
و فراموش کنیم که یاران راه چگونه جلوی چشممان در طوفان حوادث پرپر شدند و راه به سوی دیگر بردند...
و فراموش کنیم همه بدی هایی را که در حق ما کردند و ظلم هایی را که روا داشتند و از آنها بگذریم که حساب تو بسیار سخت است و مرگ نزدیک!

معلم کجایی؟

 

وَمَا تِلْکَ بِیَمِینِکَ یَا مُوسَى (۱۷) قَالَ هِیَ عَصَایَ أَتَوَکَّأُ عَلَیْهَا وَأَهُشُّ بِهَا عَلَى غَنَمِی وَلِیَ فِیهَا مَآرِبُ أُخْرَى (۱۸)  ... اذْهَبَا إِلَى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَى

(۴۳) فَقُولَا لَهُ قَوْلًا لَّیِّنًا لَّعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشَى (۴۴) ...

وقتی موسی به وادی مقدس طوی رسید. خداوند به او فرمود : کفش هایت را در بیاور! همانا من خدای تو هستم که با تو سخن می گویم...
- موسی چه در دستت داری؟؟؟!!!
- گفت: این عصای من است... به آن تکیه میکنم و گوسفندان خودم را هدایت می کنم و کارهای دیگری نیز با آن انجام می دهم.
تا آنجایی که می فرماید:
تو را مامور می کنم که به نزد فرعون بروی و او را هدایت کنی. پس با او به نرمی سخن بگو...

معلم می گفت: چرا خداوندی که خالق هستی است، از بنده ناتوان خود می پرسد که چه در دست اوست؟
بعد که چهره های مات و مبهوت ما را می دید جواب می داد: تا به حال شده که در خیابان دوست قدیمی خود را ببینی که سالهای او را ندیدی! وقتی او را می بینی سر صحبت را باز می کنی و از هر مطلب ریزی، برای بیشتر صحبت کردن با او استفاده می کنی.
خداوند می خواهد با بنده خود، با عشق خود، با ساخته دست خود صحبت کند. شگفتا که خود را تا مقام ناتوانی بنده خود پایین می آورد و مثل بقیه انسانها با او سخن می گوید! (مثل خود انسان که تا نوزادی را می بیند با درآوردن شکلک ها و صداهای گوناگون، جدا از شخصیت خود، خود را پایین می آورد تا نوزاد زبان او را بفهمد و با او ارتباط برقرار کند)
موسی را بگو که او هم نیز در جواب دادن به یک جمله اکتفا نمی کند و بعد از اینکه می گوید "این عصای من است" باز هم ادامه می دهد و می گوید : با آن گوسفندانم را هم می چرانم و ....

معلم می گفت: فرعون که بود؟ پادشاه مصر، همان کسی که خودش را رب اعلی خوانده بود، مردم را مجبور به پرستش خود می کرد!
حال او می فرماید: با او به نرمی سخن بگو... با بنده من به نرمی سخن بگو شاید که دست از این کاراش بر داره!!

اینها صدای معلمی است که هنوز صدای دلنشینش در قلبم جا دارد... چه معلمی بود... برایمان قرآن را به زبان عاشقی روایت می کرد. خدا خیرش بدهد... این آن معلمی بود که می بایست دستش را بوسید. خدا بگم چیکارش نکنه! ما رو عاشق کرد و یه عمر ما رو انداخت تو عالم عاشقی! معلم هر جا هستی سلامت باشی...